ما آدم حساسیت های الکی و بیجا هستیم . دور و برمان پر از حرفهای بیهوده و کم بازده است . کارهایی میکنیم و وقت و انرژی را برای چیزی صرف میکنیم که خیلی هم مهم نیست و این باعث میشود دیگر برای آن چیز که لازم و مهم تر است، حوصله نداشته باشیم ‌‌‌‌. شاید هم اصلا موضوع همین است که ما دوست نداریم  موضوعی که حلش سخت است را به عنوان مسئولیت قبول کنیم . به نظرم برمیگردد به همان روحیه ی بی مسئولیتی و بد مسئولیتی ای که ما ایرانی های بزرگ شده در ایران ، در خودمان پیدا میکنیم. همه مان دوست داریم سر و ته کار را یکجوری هم بیاوریم و فقط منتظریم کار تمام شود. اینکه چگونه کارمان را به پایان میرسانیم و در این مدت چقدر از مسئولیتمان را نادیده می‌گیریم و یا اصلا اینکه کدام راه را برای انجام مسئولیتمان انتخاب میکنیم ، هیچ اهمیتی نه فقط برای خودمان بلکه برای دیگران هم ندارد . ما آدم دانش های دست و پا شکسته و پروژه های نیمه کاره ایم. این قضیه روند اصلی زندگی ماست ، ما در مسواک زدن هم همین رفتار را از خودمان نشان میدهیم.خلاصه از بد مسئولیتی بگذریم و برگردیم به همان حساسیت های بیفایده و وقت‌گیر .مثلا کلی خودمان را تیکه پاره میکنیم تا بچه مان  به جای مرسی بگوید ممنونم:/ ولی هیچوقت خودمان را برای بی محتوایی کتابهای مدرسه تیکه پاره نمی‌کنیم . ما خودمان را برای اینکه بچه مان برود یک مدرسه ی خاص تا چیز هایی خارج از کتاب های به درد نخورش یادبگیرد میکشیم:/ و مثل خر برای پرداخت شهریه اش کار میکنیم و به خودمان می‌گوییم فرزندمان باید اینده ی خوبی پیدا کند :/ 

اینکه دوازده سال را بدون یادگرفتن مهارت به درد بخوری بگذراند ، اشکالی ندارد. اینکه تدریس زبان انگلیسی در مدرسه اینقدر داغون است یا اینکه بیشتر بچه ها سواد کامپیوترشان در حد خجالت آوری است هیچی اشکالی ندارد. یا اینکه همه ی فکر ذکر این است که روسری بپوشند یا اینکه روسری نپوشند :/ ولی هیچوقت مهم نیست بیکار باشند یا نباشند . هیچوقت مهم نیست آدم های بلااستفاده ای باشید یا نه. فقط مهم یک تکه پارچه ی بیمصرف است . ما نمی‌توانیم بدانیم چه چیزی اولویت است . نمی‌توانیم تشخیص دهیم کدام صد است و کدام یک . عقلمان نمیرسد که اگر صد را داشته باشیم یک را هم به دست آورده ایم.

ما همیشه دیگری را مقصر میدانیم و همیشه این دیگران اند که باید به ما فرهنگ ، سواد و کار یاد بدهند. و اگر ما چیزی را بلد نیستیم خب تقصیر ما نیست دیگر ، و خب حالا بلد نیستیم دیگر، مگر چه شده است?:/برویم چای دم کنیم و از بوی گل‌های بهاری لذت ببریم ، برویم عاشق شویم و بعد هم که در عشق هم نیمه تمام ماندیم ، برویم در غار افسردگی و مدام نداشته هایمان را به خودمان یادآوری کنیم و نقش قربانی را بازی کنیم ، مدام دلمان برای خودمان بسوزد و خودمان را مظلوم معرفی کنیم :/

ما مدام درحال پرداختن به چیز های اشتباهی هستیم .


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

مرجع کنکور ایران اجاره آپارتمان مبله در تهران Nicole کاشت مو دانش بلاگ(آموزش شیمی) makanband2020 نياز روز هيئت صاحب الزمان(عج) - حسین آباد عاشوری